آجر و آهن و سنگ
امروز خبردار شدم که یکی دو روز دیگه بازسازی خونۀ جدیدمون
شروع میشه. هنوز دو هفته نمیشه که این خونه رو خریدیم. الان توی یه خونۀ
آپارتمانی زندگی میکنیم که پدربزرگم قبل مرگش کمک کرد بخریم. به مامانم
گفته بود یه پولی بهت میدم برای قولنامه کردن، بقیهاش رو خودتون باید جور
کنید. ما که نمیدونستیم از کجا باید جور کنیم اما حاجی بیخیال نمیشد.
میگفت به شما باشه هیچوقت خونهدار نمیشید. میترسید. من
نوجوون بودم از ده اومدم تهران با حمالی خونهای که دارم رو ساختم و بعد هم توش خانوادهام
رو ساختم. تا شما رو تکون ندن، خودتون تکونبخور نیستید.
خلاصه با ترس و لرز ما و اصرار حاجی، قرار شد خونه بخریم.
خودش که از قدیمیترینهای محل بود، کوچه به کوچه خبر داشت که کجا خونۀ خوب هست.
چند تایی هم نشون کرده بود. دست ما رو گرفت و رفتیم به خونه دیدن. هیچ جا هم
نظرمون رو نمیپرسید. اکثر خونههایی که دیدیم رو خوشش نیومد. بعد از 10 – 15 مورد،
از یه خونه خوشش اومد. صاحب خونه هم یه دوست دور بود که میشناختیمش. حاجی خونه رو
گشت، پارکینگ و انباری رو نگاه کرد. گفت «محکمه. قشنگه. جاش خوبه. همین رو میخریم.» یه اسکناس هزار تومنی هم درآورد گذاشت کف دست صاحبخونه و گفت «حرف زدیم،
اینم بیعانه، پای حرف وایمیستیم. خونه رو نمیفروشی. فردا هم میای در مغازه تا
بریم قولنامه کنیم و باقی پول رو بدم.»
با هزار تومن پفک هم نمیشد خرید. اما حاجی خونه رو با هزار
تومن معامله کرد. فردا صبح اول وقت هم یک سوم پول خونه رو داد و قولنامه کردیم.
فروشنده خودش دو سال خونه رو ازمون رهن کرد و این شد یه مقدار از کسری پولمون.
باقیاش رو هم با قرض و وام و سختی دادیم. هنوز رهن خونه رو صاف نکرده بودیم که
حاجی مرد.
با مردن حاجی وضع خیلی فرق میکرد. حالمون گرفته بود و
رمقی نداشتیم. دلِ رفتن به خونۀ جدید رو هم نداشتیم. پول رهن رو هم نداشتیم. مستأجر/فروشنده
هم بعد از دو سال میخواست بره چون به خونهٔ جدیدی که خریده بود. برادر کوچیکترش اومد و
با همون مبلغ خونه رو رهن کرد. یکی دو سالی هم اون نشست. وقتی که خواست بلند شه،
دقیقاً وقتی بود که وراث حاجی تصمیم گرفته بودند خونهاش رو بکوبن و بسازن.
یه سازندۀ مثلاً خوب پیدا کردند و همه وکالت دادند به دایی
بزرگم، حاج عظیم. حاج عظیم هم پیگیر کارها شد. سازندۀ خونه هم بعد از نوشتن
قرارداد، مبلغ رهن ما رو داد و اینطور شد که ما خونۀ خریداری شده رو بالاخره بدون
قرض و رهن و مشکل، مالِ خود کردیم و رفتیم توش.
ساخت خونۀ حاجی تموم شد و قشنگترین خونۀ محله رو از توش
درآوردن. یه ساختمون دوبر توی بهترین جای محل با نمای قشنگ و مغازۀ بزرگ و متراژ
بالا و تعداد واحد کم. اول خواستیم با فروش این خونه و فروش سهم تجاری مامان، کسری
سهم مسکونیاش رو جبران کنیم و یه واحد توی خونۀ حاجی برداریم. هزار مشکل پیش اومد
و آخر نشد. چند وقت پیش بود که بالاخره تمام واحدها فروخته شد و مامان سهم ارثش رو
گرفت.
حالا ما مونده بودیم و پول نقدی که به یه آپارتمان دلنشین نمیرسید و یه بازار مزخرف و تورمی که هر روز پولت رو بیارزشتر میکرد.
روزی صد جا میرفتیم دنبال خونه. تصمیم گرفتیم که کلنگی بخریم. سه جا رو انتخاب و
اولویتبندی کردیم بخریم. هر سه جا وقتی رفتیم پای قرارداد، قیمت رو نجومی بالا بردن.
دیگه توی اوج ناامیدی بودیم و خونه داشت گرون و گرونتر میشد
که صبح از بنگاه زنگ زدن گفتن یه خونه هست فلان جا. رفتیم دیدیم. جاش از قبلیها
بهتر بود. خود خونه هم سرپاتر بود. کلاً خونۀ خیلی بهتری بود. همون جا تصمیم
گرفتیم تا دیر نشده بخریم. شب نشده قرارداد امضا شد و شیرینی خونه خورده شد.
امروز بابا گفت که قراره از شنبه یا یکشنبه بازسازی و
تعمیرات خونه رو شروع کنن که بریم توش. طبقۀ سوم رو برای مستأجر بازسازی میکنیم و
طبقۀ وسط میشه آشپرخونه و پذیرایی. توی طبقۀ اول یا همون همکف هم، اتاقهای خواب
و سرویس حموم و توالت و پارکینگ در میاد. یه حیاط کوچیک هم میمونه.
بابا گفت شب چهارتایی بریم که خونه رو دقیقتر ببینید و نقشۀ
بازسازی رو نهایی کنیم. منم با خودم فکر کردم که برای اولین بار یه خونه داریم که کل
آجر و آهن و سنگش برای خودمونه. البته باز هم به لطف و کرم حاجی. اما خب مال
خودمونه. آپارتمان نیست. با کسی شریکش نیستیم. همهاش یه تیکه مال خودمونه. الان
به هم ریخته و خالی و کثیفه، اما کثیفش هم مال خودمونه. سر همین هم کارام رو زودتر
کردم و قبل خانواده کلید گرفتم رفتم خونه. گفتم میخوام از لختِ خونه عکس بگیرم.
از همین آجر و آهن و سنگش. عکس بگیرم که یادم بمونه اولش چه شکلی بود.
بعدش هم آخر شب ساعت یازده و نیم سوار دوچرخه شدم و رفتم
رکابزنی. بعد از ورزش چند نخ سیگار کشیدم توی نسیم خنک و فکر کردم که چه قدر حس عجیبی
دارم.
اولین عکس از خونه چه عکس قشنگی شده
ReplyDeleteمرسی. به نظر خودم هم باحال شد. امیدوارم عکسهایی که با دوربین آنالوگ گرفتم هم خوب دراومده باشه. بعد از ظهور معلوم میشه.
Delete